داستان The Conjuring:Last Rites (احضار: آخرین مراسم) در سال ۱۹۸۶ اتفاق میافته، جایی که اد و لورن وارن بعد از حمله قلبی اد در ماجرای قسمت قبلی (The Devil Made Me Do It) ، از دنیای احضار و تحقیقات ماورایی خداحافظی کردن. اما یه پرونده جدید اونا رو برمیگردونه به میدان. این بار، خانوادهای به نام اسمورل بعد از اسبابکشی به خونه جدیدی، با پدیدههای ترسناک روبرو میشن؛ خونهای که یادآور پرونده خانواده پرون در فیلم اوله و پر از حس نوستالژیکه.
کانجورینگ 4 با تمرکز روی ترسهای کلاسیک شروع میشه: صداهای عجیب، سایههای مرموز و اتفاقاتی که مرز واقعیت و خیال رو محو میکنن. اد و لورن، با وجود خستگی و مشکلات سلامتی، دوباره دست به کار میشن تا خانواده اسمورل رو نجات بدن. اما این پایان، پر از پیچ و تابهای خانوادگیه، به خصوص دور دخترشون جودی که حالا بزرگ شده و خودش درگیر نیروهای شیطانیه. اگر دنبال داستانی هستید که تعادل بین ترس و احساسات رو برقرار کنه، این فیلم تلاشش رو کرده، ولی گاهی لنگ میزنه.
این فیلم در هفتههای اول اکران، فروش خوبی داشت و سودآور شد، اما حاشیهها و بحثها در مورد پایان سری، هنوز داغه.
جیمز وان، خالق اصلی فرانچایز، با فیلمهایی مثل Saw و Insidious ترس رو با هیجان و لحظات شاد ترکیب کرد و کانجورینگ رو به اوج رسوند. اما دو قسمت آخر، از جمله “آخرین مراسم” به دست مایکل چاوز افتاد. چاوز که تجربهای از دنیای کانجورینگ داره، سعی کرده حال و هوای کلاسیک رو حفظ کنه، اما نتونسته تعادل وان رو تکرار کنه.
در این فیلم، چاوز روی خلق تنش بصری تمرکز کرده؛ سایهها، تاریکی و سکانسهای زیرزمین عالیه! مثلاً صحنهای که مادر خانواده در حال کارهای روزمرهست و ناگهان همه چیز وارونه میشه، واقعاً مو به تن آدم سیخ میکنه. اما ریتم فیلم ثبات نداره؛ تنش ساخته میشه، اما سریع محو میشه. به جای ترس عمیق، بیشتر به جامپ اسکیرهای تکراری تکیه کرده که دیگه خستهکننده شدن. چاوز در عناصر بصری قویه، اما داستان سطحی، جلوی تاثیرگذاری رو میگیره. اگر وان ترس رو با عمق احساسی میساخت، چاوز بیشتر به ظاهر بسنده کرده.
یکی از بهترین بخشهای کانجورینگ، زوج اد و لورن وارنه. پاتریک ویلسون و ورا فارمیگا، با شیمی فوقالعادهشون، عشق و ایمان رو در دل ترسها زنده نگه داشتن. در Last Ritesاونا هنوز همون وارنهای دوستداشتنیان: اولویتشون خانوادهست، و حالا با بزرگ شدن جودی، مسئولیتها بیشتر شده. نیروهای شیطانی جودی رو هدف گرفتن، و این زوج باید از دخترشون محافظت کنن.
حضور اونا کمتره اما هر لحظهای که هستن، فیلم رو نجات میدن. لحظات خانوادگی، مثل بازیهای بامزه یا بحثهای عاطفی، نفس راحتی به مخاطب میدن. ویلسون و فارمیگا همچنان جذابن و احساسات رو عمیق منتقل میکنن. متاسفانه، فیلم پایان شایستهای براشون نداره. انگار سازندگان ترسیدن از ریسک و به تکرار بسنده کردن. برای طرفداران این فرنچایز این خداحافظی تلخه، چون این زوج لایق یه وداع حماسیتر بودن.
جودی، دختر وارنها، حالا تواناییهای ماورایی لورن رو به ارث برده و با یه پلیس سابق (تونی، بازی بن هاردی) رابطه داره. این خط فرعی، لحظات کمدی جالبی داره، مثل دعواهای بامزه اد و تونی اما کلیشهایه. صحنههایی مثل اتاق پرو با آینههای ترسناک، عالیه و نشوندهنده خلاقیت چاوزه. با این حال، زمان زیادی صرف این خانواده میشه، در حالی که منتظر پیگیری پروندهایم.
بزرگترین مشکل احضار 5 کمبود ترس واقعیه. یه فیلم ترسناک بدون کابوسهای ماندگار، مثل خونه بدون شبحه! بیشتر سکانسها پیشبینیپذیرن: ارواح معمولی (پیرزن یا مرد تبر به دست)، صداهای بیتاثیر و جامپ اسکیرهای قدیمی. شرور فیلم ریشه نداره و مثل نسخه قبلی، بیشتر مستندگونهست تا تخیلمحور. برچسب “بر اساس داستان واقعی” که در قسمتهای اول تمسخر میشد، حالا جدی گرفته شده، اما ترس رو کم کرده.
فقط نیمه اول چند صحنه قوی داره: سکانس تلویزیون مرموز، زیرزمین تاریک با موجود پنهان، یا اتفاقات روزمره که ناگهان وحشتناک میشن. چاوز در استفاده از سایهها و نورپردازی استادانه عمل کرده، اما اینا کافی نیستن. نیروی شیطانی بکگراند عمیقی نداره، پس ترسها سطحی میمونن. علاوه بر این، وارنها برای بیش از یه ساعت غایبن! مقدمهای نشون میده ارتباطی با ارواح دارن، اما بعد فیلم دو خط زمانی میشه: یکی خانواده اسمورل، یکی وارنها. وقتی بالاخره به هم میرسن، انرژی فیلم تموم شده و داستان کش میآد.
حضور آنابل، یکی از بهترین صحنه های فیلم هم حتی نمیتونه نجاتدهنده باشه. فیلم از قواعد خودش خارج نمیشه و به تکرار پناه برده؛ یادآوری تلخ از افت سری از اوج به کلیشه.
با وجود ضعفها، فیلم ترسناک آخرین مراسم فاجعه نیست. پویایی خانوادگی، ریشه در فیلم اول داره و اینجا هم درخشانه. بازی ویلسون و فارمیگا، به علاوه شخصیتهای جدید، احساس همدردی ایجاد میکنن. لحظات بامزه و عاطفی، جذابتر از ترسهان و به فیلم وزن میدن. از اسپینآفها بهتره و وداع با وارنها، حس نوستالژیک قشنگی داره. برای طرفداران قدیمی، این خداحافظی ارزشمنده، هرچند تکیه زیاد به گذشته، جلوی نوآوری رو گرفته.